یکبار حاج احمد آقا برای من نقل میکردند، «درسال 55 که من، برادرم و آیت الله موسوی بجنوردی به بعلبک لبنان رفتیم ما کنار خیابانی نشسته بودیم، مرد عربی پیش ما آمد و نشست. حاج آقا مصطفی گفت: این مرد عرب به نظرم چیزهایی بلد باشد، زیرا چشمهای جذاب و گیرایی دارد، علی القاعده باید از او استفاده کنیم. آقا مصطفی با آن مرد عرب گرم گرفت و عرب شروع به صحبت کرد. او میگفت شما دنبال اهدافی هستید که این اهداف، اهداف خیلی مهمی است و نزدیک است به آنها دست پیدا کنید. حاج آقا مصطفی گفت: ازکجا این خبر را میدهید؟ گفت: وقتی به اهدافتان میرسید دیگر شما نیستید! حاج آقا مصطفی با شوخی گفتند من کجا هستم؟ مرد عرب میگوید سال آینده در همچین روزی شما اصلاً نیستید. حاج آقا مصطفی از این حرف تعجب کرد؛ حاج احمد آقا پرسید من چه طور؟ او گفت: بله! تو هستی و خیلی بزرگ میشوی. واقعیت نیز این بود سال آینده در چنین روزی حاج آقا مصطفی نبودند.